|
پنج شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : مهربونی
روزي از روزها ، شبي از شبها خوب حالا منم میخوام برم...برم و به اون چیزی که دوس دارم برسم از جایی که الان هستم راضی نیستم تو این سالها اونجوری که باید مفید نبودم...میتونستم خیلی بهتر و بالاتر از اینایی که هستم باشم...آره میتونستم... خیلی وقتا خیلی جاها خیلی کوتاهی کردم... یه جاهایی به جای دویدن درجا زدم...یه جاهایی به جای توکل خودخوری کردم و خودمو اذیت کردم...یه جاهایی به جای احترام یه کوچولو فقط یه کوچولو بی احترامی کردم که نباید میکردم ...جاهایی که باید میخندیدم نخندیدم و بقیه رو هم ناراحت کردم ...یه جاهایی به جای شکر متاسفانه ناشکری کردم...یه جاهایی به جای تلاش غفلت کردم و فرصتها رو از دست دادم...و و و و..........خیلی کارهایی که باید میکردم ولی نکردم و کارایی که نباید میکردم و کردم و حرفهایی که نباید میزدم و زدم....و همه اینا و + خیلی از چیزای دیگه باعث شدن من از اینی که هستم از اینجایی که هستم ناراضی باشم. ولی خوب همش بد نبودم ساعات خوب و مفیدی داشتم...مث وقتایی که باید سکوت میکردم و کردم و هیچ حرفی نزدم ...البته سکوتم همیشه یه معنی نداره...بعضی وقتا که درمورد چیزی اطلاعاتی ندارم سکوت میکنم...یا وقتایی که دلم خیلی میگیره بازم سکوت میکنم....یه وقتایی وقتی دلم واسه کسی که خیلی دوسش دارم و کنارم نیست تنگ میشه بازم سکوت میکنم و خودمو بغل میکنم چون نمیتونم در موردش با کسی حرف بزنم واین سکوت با چاشنی گریه همراهه جوری که احتمال داره گریه ام بند نیاد و خونوادم مجبور بشن ساعت 2 نصفه شب ببرنم بیمارستان و با قرص و آمپول آروم بشم...... و مفید بودم وقتی که هر یک از اعضای خونوادم نیاز به هم صحبت داشتن نیاز به درد دل کردن داشتن به نظر خودم تو اون وقتا هم مفید بود و کنارشون بودم یه وقتایی که دیگه درد دل کردنمون تمومی نداشت و تا خود صبح طول میکشید...که الان دوست ندارم اون نوع درد دل کردنا تکرار بشه اصلا دوست ندارم...... یا وقتی که تو دوراهی موندم و به نظر خودم بهترین انتخابم رو کردم.... یا وقتی که واسه خودمون یه پا آتش نشانی شدیم و اتیش رو خاموش کردم ولی دو دست داداشیم بد جوری سوخت... ویا........... خلاصه اینکه میخوام دوباره برم...برم و خودمو پیدا کنم خود واقعیم رو...نگین این دمدمی مزاجه و هر وقت دلش میخواد میره هروقت هم دلش میخواد بر میگرده و هی خدا حافظی میکنه و دوباره میاد....
![]()
دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, :: 14:14 :: نويسنده : مهربونی
بعضی حرفا رو نمیشه گفت بایدخورد
بعضی حرفارونه میشه گفت نه میشه خورد میمونه سردل میشه بغض میشه سکوت میشه درد میشه همون وقتایی که
![]()
دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, :: 1:0 :: نويسنده : مهربونی
بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی....
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی..... بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی... بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی........ بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی.... بزن به سلامتی دوست و ادمهایی که از پشت خنجر زدن... بزن به سلامتی اونی که به درد دل همه گوش میده اما معلوم نیست خودش کجا درد دل میکنه... ![]()
یک شنبه 2 دی 1391برچسب:, :: 23:48 :: نويسنده : مهربونی
کم سرمایه ای نیست داشتن آدمهایی که حالت را بپرسند
از آن بهتر داشتنِ آدمهایی است که بتوانی در جواب احوال پرسیهایشان بگویی : "خوب نیستم . . . " ![]()
شنبه 2 دی 1391برچسب:, :: 1:2 :: نويسنده : مهربونی
کــــــم باش امّا...
کــــــــم باش ،اصلاً هم نگران کم شدنت نباش.
اونی که اگه کم باشی گمت می کنه همونیه که اگه زیاد باشی حیفت می کنه.
سعی نکن زیاد متفاوت باشی،فقط خوب باش،این روزها خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت بودن هست.
کـــــم باش امّا...خــــوب باش؛شایدم بهـــــترین.
![]()
جمعه 1 دی 1391برچسب:, :: 2:24 :: نويسنده : مهربونی
زن جنس عجیبی ست ! ![]()
![]() |