|
شنبه 25 آذر 1391برچسب:, :: 1:10 :: نويسنده : مهربونی
روزی شخص کنجکاوی، کنار مسافر غریبهای نشست و پرسید: کیستی؟ کجا میروی؟ چرا اینجایی؟ غریبه خندید و مثل گاهی اوقات که یک دوست با دوستی صحبت میکند، پاسخ داد: آیا من جای تو را گرفتهام؟ یا راهی را که تو میروی سد کردهام؟ و یا باعث تأخیر در امری خیر شدهام؟ آن شخص بعد از کمی فکر با تعجب پرسید: یعنی چه؟ غریبه کنارش ایستاد و با نگاهش به او لبخندی زد و گفت: دوست من کارهای من و راهی که من میروم مانعی برای تو نخواهد بود، زیرا هر کس در جاده خودش به دنیا پا نهاده است، او راهرو خودش است و راهبرش هم که معلوم و فناناپذیر است. اگر به راستی دوست داری بار گناهانت سبک و نامه اعمالت کم لغزش باشد، مردمان را برای گذران امورشان به حال خود بگذار و بگذر... چه بهتر است همین امروز باور کنی که در بارگاه عدل الهی خطای دیگران را بر گردن تو و نیت خیر تو را حسنۀ فرد دیگر نخواهند نوشت... بهتر است به هر چه گذشته، نیاندیشی و عزم کنی هم اینک بازجویی از دیگران را فراموش کرده و توشۀ سنگینتری از نالۀ مردمان برای فردایت تدارک نبینی... زندگی را با کلامت بر دوست سخت نگردان، پرسش از حالش را با کلامی کوتاه آغاز کن و با نیتی خیر تمام... هر چه که دیگران میبینند و آنچه به همراه دارند سهم الهی آنهاست. برکت الهی، رزقشان را تأمین کرده و چشمان نگران تو سهمشان را نمیستاند، همچنان که تو خود نیز روزی خوارِ این خوانِ کبریایی هستی. اگر به راستی دریابی... اگر به راستی آدم شادمان و آرامی دیدی، مطمئن باش که او به احوال خود بیش از چگونه گذراندن زندگی دیگران مشغول است. او نمیپرسد، تا تو خود به سخن درآیی. نمیبیند، نمیماند، تا تو خود محرمش کنی. سعی کن از دیوار سکوت کسی بالا نروی، بیگمان دری هم آن کنارتر هست، اگر بیشتر مهربان باشی تا کنجکاو، آن نیز به وقتش برایت گشوده خواهد شد. همۀ آنچه را که آزارت داده، ببخش و رهایشان کن، بگذار برای هرچه آرزومندی، خدا اجابتت کند. باور کن هر که به خدا پناه ببرد، او را کفایت کند و آنکه به جستجوی کسی باشد تا برایش خدایی کند به خواری میافتد... باید اینها را به صداقت میگفتم و من فقط دوستی هستم که حرفهایی به تو زده و گر نه راه، مال توست و میتوانی همانی باشی که بودی و آنچه را آزارت داده، باز ببینی و تکرار کنی... غریبه این ها را گفت و آماده سفر شد. نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |